مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

شیرین کاری های مهبد

فندق مامان سلام روز به روز به پایان مرخصی مامان نزدیکتر می شویم و برایم دل کندن از تو سخت و حتی فکرش هم آزارم میده . کوچولوی مهربون هیچ چیز روح پرورتر و لذت بخش تر از در آغوش گرفتن و بوسیدنت نیست .گرمای وجودت اجازه نمیده که سرمای پاییز رو حس کنم ، همین الان که دارم واست مطلب مینویسم اشک در چشمانم حلقه زده . هر روز شیرین تر از قبل میشیو کارهای جدید یاد گرفتی . مثلاً خودت رو که میخوای لوس کنی . سرت رو پایین میاری و روی سینه ام میگذاری و یا وقتی بابایی بهت میگه یه بوس بده پیشانی ات رو نزدیک لبهاش میبری تا ببوستت . و به تازگی دست دادن و ناز کردن رو یاد گرفتی ولی هنوز دستای تپلت تعادل کافی رو ندارن . راستی پسر شکمو همه چیز رو توی دهنت میک...
29 آبان 1390

اولین سفر با مهبد جون

مهبد عزیزم 16 آبان روز عید قربان بود و چون بابا مهدی قرار بود بره ماموریت ، ما هم تصمیم گرفتیم همراهش بریم . بنابراین سفر به تهران به عنوان اولین سفر جنابعالی ثبت شد . به علت شرایط آب و هوایی با اتوبوس رفتیم .در راه شما نخودچی عزیزم هیچ اذیتی نکردی و از لابه لای صندلی ها با اون چشمای قشنگت به مسافرای عقبی نگاه میکردی و میخندیدی . وقتی رسیدیم به منزل خاله ملیحه رفتیمو بهمون کلی خوش گذشت آخه از عید بود که مولی جونو ندیده بودیم.راستی یادم رفت بگم که خاله مولی زحمت کشیده بود و یه چیزای خیلی خوشگلی واسه شما خریده بود که بهتره تو عکس پایین خودت ببینی .   از برکت وجود شما تهران برف شدیدی گرفت و تو نخودچی مامان اولین برف پاییزی رو ه...
29 آبان 1390
1